سلام
راستی پیشه گان را باید در ظرفی از طلا قرار داد؛ چرا که از راستی آنان باطلی نخیزد و از کردار آنان تاریکی، بر دل ظرف قلوب ننشیند.
همانا دروغ همچو گوگردی است که بر سنگ چخماق نشیند تا زشتی سنگ را بپوشاند؛ لکن نمیداند که این خیر صغیر با کوچکترین اصطکاکی تار و پود درختان را از هم میتند و درختان را به دام مرگ و چه بسا انسان ها را به کام مرگ نشاند.
دروغ اهل حق بسا سنگین تر از راستی باطلان باشد. چرا که از باطل جز شر نخیزد و از حق جز راستی.
ماه تابان آمد
به نام خداوندگار همه ی هستی. او که از درون دل های دلدادگان خبر دارد.فقط او میداند رسم دلدادگی و دلبردگی
سلام به همه ی دلدادگان و دلبردگان
شاید پشت در ، کسی باشد/ شاید شاخه ای به دیواری تکیه زده است/ بوی قطرات شبنم از زیر درب خانه به همراه خودش می آید /
من عاشق نیستم / شاید این سخنم بر حلقه ی دار گیسویش بنشیند / من نمی خواهم اعدام شوم
دلبردم از او؟ / دلبردگانم؟ /
نه ...
شاید...
نمی دانستم او کلید دارد... / وای که تمام گنجینه های دلم را می داند / او در من شنا کرده است بارها /
آرام بگیر ... / شاید او دارد در کنار ساحل / از چشمان من التماس می چیند../
رسم جوانمردی این نباشد...
زمزمه اوست... میشنوم/ دارد بر صخره دلم حک میکند/
ای ماه تابانم گر دو روزی گرد گردون بر مراد ما نرفت*** دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام ای آقای مهربان من
گفتم مهربان چرا که فقط همین اسم برایت باقی مانده است.دیگر عدالت مفهومی ندارد.دیگر خونخواهی معنا ندارد. آسیاب آسیاب بان شکسته تر از همیشه . دیگر مهربانی همم اثری ندارد.ما با تمام وجود منتظر تو بودیم؛ اما باز باختیم. در این تب امتحان سیاست.
من نمی توانم تشخیص بدهم حق با کیست. زیرا همه به تو نامه نویسند.من از کجا بفهم که دیکتاتور به چه کسی میگویند.من از کجا بفهم که آزادی در کدام قالب باید گنجانده شود.دیگر امیدی به چندم بهمن هم ندارم. دیگر امیدی به نیمه خرداد هم نیست.
مهربانا! گر خاطر عزیزت را با حرفهایم آزرده کردم ببخش مرا. چون که من سیاه تر از همییشه به آینده نگاره میکنم.